-
ببخش
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 00:26
ببخش ........ببخش که دوریت حتی قطره اشکی برایم نداشت.بغض من که هیچ چه حقیر بود دوستی تو.......دوستی با تو.......چه ساده بود احساس من.......آری ساده بود ومن آن سادگی را برادر حماقت نامیدم آمدنت مسخره بود و رفتنت مسخره تر........بگذار دور از هم دمی بنشینیم و به سخره ی این نا روزگار یک دل سیر بخندیم.....راست می گفتند که...
-
می خواستم به شما بگویم
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 00:23
می خواستم به شما بگویم سلام اما شما سریع رد شدید می خواستم بگویم حال شما چطور است؟ اما شما به من نگاه نکردید می خواستم بگویم حال من خوب نیست اما شما دیگر رفته بودید... برای همین هیچ چیز به شما نگفتم فقط پوست موزم را زیر پایتان انداختم... تا زمین بخورید و یک لحظه بایستید شاید این بار مرا ببینید ! ...
-
مرا تا لب مرز تشویش برد
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 00:21
شبی که مرا کَند و با خویش برد مرا از عبور خود آکنده کرد مرا خاک کرد و پراکنده کرد غمی بود و زخمی که در سینه بود صدا بود و شب بود و آیینه بود که بود آن که بر خویشتن می گریست ؟ که بود آن که در چشم من می گریست ؟ من آن شب چه دیدم در آیینه ها ؟ کجا می دویدم در آیینه ها ؟ قدم می زدم خاک ، تن می گشود زمین زیر پایم دهن می...
-
می خواستم زندگی کنم
سهشنبه 19 آبانماه سال 1388 22:26
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند ستایش کردم گفتند خرافات است گریستم گفتند بهانه است خندیدم ، گفتند دیوانه است دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم
-
DO0OSTIII
سهشنبه 19 آبانماه سال 1388 01:00
ye ro0zZ behem go0ft : mikham bahat do0s beshammm akhe mido0nnii man inja kheili tanhamm..behesh labkhand zadamo0 go0ftam:are mido0nam fekre kho0Be manam kheili tanham..ye ro0z Dge behem go0ftt:mikham ta abad bahat bemo0nam akhe mido0nii man inja kheili tanhamm.....behesh labkhand zadamo0 go0ftam:are mido0nam manam...
-
نمی دونم چرا همیشه خیلی زود دیر میشه .......
سهشنبه 19 آبانماه سال 1388 00:59
تا میای از لحظه هات استفاده کنی زود تموم می شن ، تا می یای از خوشحالیات و خوشی هات لذت ببری زود تموم میشن و روز غم میاد. نمیدونم چرا تا یکی میمیره تازه یادمون می افته که چه قدر دوستش داشتیم و خودمون خبر نداشتیم . نمی دونم چرا فکر می کنیم ادمایی که دورو برمون هستند خیلی بدن و همه ادم های پستی هستند،چرا تاحالا توی ایینه...
-
خیانت
جمعه 1 آبانماه سال 1388 18:11
من مانده ام! واقعا مانده ام.. مگر می شود؟! دوستی که به این شدت خیانت می کند،.. شب، با کمال خونسردی، SMS بدهد: سلام عزیزم، خوبی؟ تو را دلتنگم،.. و من با کمال آرامش او را پاسخ دهم:اگر حالم خوب بود ، جواب تو را نمی دادم!! و او زنگ بزند.. و من، در تمام مدت، سعی کنم آرامش خود را حفظ کنم، تا فریاد نزنم:که پَست تر از تو، خود...
-
منتظر بودی
جمعه 1 آبانماه سال 1388 18:11
هنوز نمیدونم منتظر بودی چه اتفاقی بیفته ، اینکه دلم تنگ میشد کافی نبود . اینکه دیگه تو اتاق عروسکام پشت تنهاییم زیر بالش خیس از گریه م هوای تازه ندارم دیگه کافی نیست . نه عزیز دلم ! چشمام دید که چه جوری احساس ِ بچه گانه م زمین خورد ! دید که شیشه ی اعتماد ِعجیبم به تو ترک خورد ! میبینی ؟ گستاخ شدنم رو !
-
هر چند حرفهایت ذره ای بوی ریا نمی داد
جمعه 1 آبانماه سال 1388 18:05
من از سیاهی چشمانت که آن را انتهائی نیست می ترسم هر چند معصومی هر چند گفتم عاشقت هستم هر چند تو هم گفتی دوستم داری هر چند حرفهایت ذره ای بوی ریا نمی داد هر چند و هر چند... اما... اما باز هم نمی توانم نمی توانم به سیاهی چشمانت به این راه بی انتهای تاریک که مملو از ستاره های سرابی ست سفر کنم چه تضمینی ست مرا؟ به من بگو...
-
نقش قهوه
جمعه 1 آبانماه سال 1388 18:04
تو به نقش قهوه ی ت ه فنجونت اعتقاد داری تو…به پیش بینی به روزهای بزرگ من فقط به چشمان سیاهت
-
یه دل تنگ
جمعه 1 آبانماه سال 1388 18:01
دیشب وقتی که صداتُ پس از ماهها از پشت سیمهای تلفن شنیدم به سختی تونستم تشخیص بدم که خودتی ... داره باورم میشه که از یادم میری بیرون... از خاطراتم... چه قدر ازم دور شدی... و چه قدر غریبه... همون غریبه آشنای من که یه روزی از 100 فرسخی می شناختمت... اما حالا صداتم با من بیگانه است ... دیشب وقتی چشمهام رو روی هم گذاشتم...
-
گفتی...گفتم... !!!
جمعه 1 آبانماه سال 1388 17:58
گفتی با قهر رفتی ، گفتم دیروز نرسیده بودم که امروز رفته باشم ، من از آغاز از نخستین دیدار کنار تو مانده ام گفتی هوایم را از صدایت پر کردی و یک روز بی خبر صدا را بریدی و رفتی ، گفتم دور یا نزدیک چه فرقی میکند اگر صدا را میشنوی؟ گفتی نزدیک تر باید می آمدی ، گفتم فاصله در نگاه ماست اگر مرا میخواهی با من حرکت کن ، نایست...
-
ببخش که دوریت حتی قطره اشکی برایم نداشت
جمعه 1 آبانماه سال 1388 17:56
ببخش ........ببخش که دوریت حتی قطره اشکی برایم نداشت.بغض من که هیچ چه حقیر بود دوستی تو.......دوستی با تو.......چه ساده بود احساس من.......آری ساده بود ومن آن سادگی را برادر حماقت نامیدم آمدنت مسخره بود و رفتنت مسخره تر........بگذار دور از هم دمی بنشینیم و به سخره ی این نا روزگار یک دل سیر بخندیم.....راست می گفتند که...
-
azat khabari nistesh
جمعه 1 آبانماه سال 1388 17:39
khayli vaghte k dg azat khabari nistesh , vardar eshgheto bebar vase hamo0na pishkesh yadet miad rozaee k pore matam bo0di ? hala raftiu beo0ne man adam shodi?????? are boro yade toro tahe delam koshtam , azo0n dorovariat akhe man Chi kam dashtam .....? hata to khabetm nemiam man vase didanet , to to0 baghe delam...
-
اگر لبخند بزنم
جمعه 1 آبانماه سال 1388 17:38
اگر لبخند بزنم و باورت نکنم دیر یا زود از این رویا بیدار میشم تلاش نکن من نشکستم من اون دروغم که به خاطر تو زنده م پس قایم نشو و بیا ناگهان میفهمم که خواب نیستم من هنوز اینجام شوکه ام… نفس کشیدن منو میشنوی؟ من درون خودم منجمد شدم. I froze inside myself من تلاش میکنم برای لمس تو نمیخوام! I L ong to be like you Lie cold...
-
رفاقت
دوشنبه 13 مهرماه سال 1388 12:59
زمان! به من آموخت که دست دادن معنی رفاقت نیست.... بوسیدن قول ماندن نیست..... و عشق ورزیدن ضمانت تنها نشدن نیست ..... هیچ وقت دل به کسی نبند چون این دنیا این قدر کوچیکه که توش دو تا دل کنار هم جا نمیشه ...
-
یادمون باشه
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1388 05:20
یادمون باشه که هیچکس رو امیدوار نکنیم بعد یکدفعه رهاش کنیم چون خرد میشه میشکنه و آهسته میمیره . یادمون باشه که قلبمون رو همیشه لطیف نگه داریم تا کسی که به ما تکیه کرده سرش درد نگیره یادمون باشه قولی رو که به کسی میدیم عمل کنیم . یادمون باشه هیچوقت کسی رو بیشتر از چند روز چشم به راه نذاریم چون امکان داره زیاد نتونه...
-
یادمان با شد
دوشنبه 6 مهرماه سال 1388 06:58
یادمان با شد از امروز خطایی نکنیم گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم پر پرواز شکستن هنر انسان نیست گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست به چه قیمت دلمان بهر...
-
دل من سخت شکست
دوشنبه 6 مهرماه سال 1388 06:46
مطمئن باش و برو دل من سخت شکست وتو چه زشت به منو سادگی ام خندیدی! به منو عشقی پاک که پر از یاد تو بود و خیالم می گفت... تا ابد مال تو بود! برو تا راحت تر تکه های دلمو سر هم بگذارم
-
کسی که عاشق نیست زن را نمی فهمد..
یکشنبه 5 مهرماه سال 1388 03:43
این قصه نامردی ممکن است از جانب یک زن هم باشد ؛اما آنچه مسلم است؛ این است که؛ در محدویت جامعه ما عواقب ناگوار این نامردی از جانب مردبه زن بیشتر و گاهی جبران ناپذیر است ؛زنان در جامعه ما آسیب پذیرتر از مردان هستند.... زخمی که به جسم وارد میشود بعد از مدتی التیام می یابد؛ یک زخمی که شاید به اندازه پرده کوچکی چون بکارت...
-
شهر هرت
یکشنبه 5 مهرماه سال 1388 03:34
شهر هرت کجاست؟ شهر هرت شهر هرت جایی است که رنگهای رنگین کمان مکروهند و رنگ سیاه مستحب شهر هرت جایی است که اول ازدواج می کنند بعد همدیگر رو می شناسن شهر هرت جایی است که همه بدهستند مگر اینکه خلافش ثابت بشه شهر هرت جایی است که بهشتش زیر پای مادرانی است که حقی از زندگی و فرزند و همسر ندارند شهر هرت جایی است که درختا علل...
-
انقلاب کردیم.........اما!!!!!!
یکشنبه 5 مهرماه سال 1388 03:22
انقلاب کردیم تا شاه و شاهزاده نداشته باشیم... آقا و آقازاده داریم. انقلاب کردیم تا سیاستمان دینی شود... دینمان سیاسی شد. انقلاب کردیم تا اقتصادمان انسانی شود...انسانیتمان اقتصادی شد. انقلاب کردیم تا خیابان هایمان شریف شوند... شرافتمان خیابانی شد. انقلاب کردیم تا رنگ آزادی را ببینیم... اسارت رنگ شده را دیدیم. انقلاب...
-
چرا دخترها..........؟ (طنز)
جمعه 3 مهرماه سال 1388 04:02
چرا دخترها هزار جور بزک دوزک میکنند؟ چون میدانند با اون قیافه هاشون هیچکس نمیاد سراغشون چرا دخترها میرن بدن سازی؟ چون با اون هیکل های ناقص کسی سراغشون نمیاد. چرا دخترها دارای وجدانی کثیف هستند؟ چون با 1000 تا دوست پسر میگردند به همه میگن تو اولین هستی چرا دخترها هیشه به آیفون و در نگاه میکنند؟ چون همیشه منتظر...
-
داستان افرینش(طنز)
جمعه 3 مهرماه سال 1388 04:00
خدا به خر گفت: تو خر هستی. تمام روزهایت را باید کارکنی و جان بکنی و بدتر از همه دیگران الاغ و احمق صدایت کنند. تو ۲۰ سال عمر خواهی کرد خر جواب داد: اوه، چه زندگی بدی خواهم داشت، نمیتونی کاری کنی که فقط ۵ سال عمر کنم؟ خدا پیشنهاد خر را پذیرفت بعد خداوند سگ را آفرید خدا گفت: اسم ترا میگذارم سگ. همیشه با فروتنی و...
-
جوونا در دهه ی 60و70.80 (آخر خنده)
جمعه 3 مهرماه سال 1388 03:46
دختر دهه 60 :باید با آبرو باشم دختر دهه 70 :باید تحصیلکرده باشم دختر دهه 80 :باید پولدار باشم پسر دهه 60 :دارم میرم جبهه پسر دهه 70 :دارم میرم دختر بازی پسر دهه 80 :دارم میرم بیمارستان سم زدایی دختر دهه 60 : مرد باید با اخلاق باشه دختر دهه 70 :مرد باید تحصیلکرده باشه دختر دهه 80 :مرد باید پولدار باشه پسر دهه 60 :در سن...
-
اگه دو تا مرد طالب یه زن باشن توی مملکتهای مختلف چی به سر این سه
جمعه 3 مهرماه سال 1388 03:43
توی ژاپن جوان اولی از عشق جوان دومی نسبت به دختر محبوبش متاثر میشه و خودکشی می کنه جوان دومی هم از مرگ همنوع خودش اونقدر اندوهگین میشه که خودکشی می کنه بعدش برای دختر ژاپنی هم چاره ای جز خودکشی نیست . توی اسپانیا مرد اولی توی دوئل، مرد دومی رو از پای در میاره و با زن محبوبش به آمریکای جنوبی فرار می کنن . توی انگلستان...
-
روشهای همسر آزاری (مخصوص آقایون)
جمعه 3 مهرماه سال 1388 03:32
از اونجایی که خانومها به سالروز تولد حساس هستند در روز تولد همسرتان سعی کنید برخلاف میل او شمع به تعداد سالهای تولدش یا حتی چندتا بیشتر تهیه کنید قبل از رفتن به ماموریت سیمهای تلفن را دستکاری کنید تا ارتباط تلفن قطع شود تا علاوه بر آزار، چند صد هزار تومونی صرفه جویی اقتصادی به دنبال داشته باشد عکسهای قبل از ازدواج...
-
داستان فوق العاده در مورد عشق
جمعه 3 مهرماه سال 1388 03:23
دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید. موعد عروسی فرا رسید. زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهرهم که...
-
داستان یک حال گیریه خیلی شدید!!!
جمعه 3 مهرماه سال 1388 03:18
دخترجوانی از مکزیک برای یک مأموریت اداری چندماهه به آرژانتین منتقل شد. پس از دوماه، نامه ای از نامزد مکزیکی خود دریافت می کند به این مضمون: لورای عزیز، متأسفانه دیگر نمی توانم به این رابطه از راه دور ادامه بدهم و باید بگویم که دراین مدت ده بار به توخیانت کرده ام !!! ومی دانم که نه تو و نه من شایسته این وضع نیستیم. من...
-
اینجا تهران است ...شهر زنان و دختران شاغل و مردان و پسران بیکار
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1388 04:13
اینجا تهران است؛ دختران خالهبازی نمیکنند، مادر نمیشوند و نینی ندارند تا روی پا برایش لالایی بخوانند. اینجا دختران از کودکی رئیس و مدیر عامل شرکت میشوند؛ یا از صبح تا غروب در فروشگاه اندر خرج کردن پولاند. اینجا تهران است؛ درس میخوانی که کنکور قبول شوی، انتخاب رشته میکنی تا وارد شوی؛ حتی اگر رشتهات هیچ...