انکس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من امده باشد رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها همان اوازی بود که من گمان می کردم میگوید: دوستت دارم
اولین کسی را که دوست داری دلت را میشکند و میرود دومین کسی را که دوست داری و می آیی از تجربه قبلی خود استفاده کنی بدتر دلت میشکنه میزاره میره بعدش دیگه هیچ وقت هیچ چیز برات مهم نیست و میشی اون آدمی که هیچ وقت نبودی دیگه دوست دارم برات رنگی نداره و اگر یه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلش را میشکنی که انتقام خودت را گرفته باشی و اینجوری میشه که دل همه آدمها میشکنه
بعضی وقت ها با تمام قدرتت هم نمی تونی جلوی اتفاقی رو که می خواد بیفته بگیری.
...............
بعضی از زخم ها هیچ وقت جاشون خوب نمی شه.
بعضی از خاطره ها هم هیچ وقت فراموش نمی شن.
با جای باقی موندشون چیکار می شه کرد؟
تویی که با افتخار تمام تف میکنی تو صورت دوست پسر خائن سابقت..
فکر نمیکنم اونقدرام ناراحتش کنه چون این همون بزاقیه
که چند ماه با عشوه با بزاق ایشون مبادله میکردی!