-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1392 16:13
www.nowaroos.com
-
سایت نوعروس
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1392 03:15
http://nowaroos.com <a href=”http://nowaroos.com”>این جا کلیک کنید تا به سایت نوعروس وارد شوید</a>
-
درد دل های دخترونه !!!!;)))))))))))))))))))
سهشنبه 3 خردادماه سال 1390 17:50
... یه دوست پسر هم نداریم بهمون پیشنهاد بیشرمانه بده ، ماهم کلی کولی بازی در بیاریم یه دوست پسر هم نداریم مجبورش کنیم اسم مارو رو بازوش خالکوبی کنه یه دوست پسر هم نداریم با وضع فجیع برم بیرون همه بگن تو چرا این شکلی شدی بگم اونی که باید بپسنده پسندیده یه دوست پسر هم نداریم قاصدک ببینیم بپریم روش بگیم وای ازش خبر...
-
عاشقی نبود
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 05:45
انکس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من امده باشد رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها همان اوازی بود که من گمان می کردم میگوید: دوستت دارم
-
اولین کسی را که دوست داری
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 05:36
اولین کسی را که دوست داری دلت را میشکند و میرود دومین کسی را که دوست داری و می آیی از تجربه قبلی خود استفاده کنی بدتر دلت میشکنه میزاره میره بعدش دیگه هیچ وقت هیچ چیز برات مهم نیست و میشی اون آدمی که هیچ وقت نبودی دیگه دوست دارم برات رنگی نداره و اگر یه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلش را میشکنی که انتقام خودت را گرفته...
-
بعضی از زخم ها
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 05:35
بعضی وقت ها با تمام قدرتت هم نمی تونی جلوی اتفاقی رو که می خواد بیفته بگیری . ............... بعضی از زخم ها هیچ وقت جاشون خوب نمی شه. بعضی از خاطره ها هم هیچ وقت فراموش نمی شن. با جای باقی موندشون چیکار می شه کرد؟
-
ترس
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 04:00
آدم می ترسد دست کند توی جیب هایش از بس که خاطره ها کمین کرده اند برای خزیدن لای انگشت ها!
-
تف
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 03:57
تویی که با افتخار تمام تف میکنی تو صورت دوست پسر خائن سابقت.. فکر نمیکنم اونقدرام ناراحتش کنه چون این همون بزاقیه که چند ماه با عشوه با بزاق ایشون مبادله میکردی!
-
فراموشت نکردم بابایی
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 04:22
قلبم پره از استرس انتظار کشنده شده نا امیدی عین کوه جلوی چشمامه این روزها تلاش می کنم به شبدرهای آنسویش نگاه کنم نمی دانم چرا دیده نمی شود تلاش میکنم به همه نشون بدم که فراموشش کردم ولی اشکای نیمه شبم رو چی کارش کنم؟ چشم ها بی تفاوتم هوس های کودکانه ام مزه کاه میدهند انقدر ها هم بد نیست گمان می کردم تنها بمانم سوسک ها...
-
هوا سرد است
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 03:57
باران باش و ببار نپرس پیاله های خالی از آن کیست ! هوا سرد است... هوا سرد است اما نه به سردی دستهای تو این بار به جای آسمان چشمان من بارانی است و تو بر خلاف همیشه که زیر باران راه رفتن را دوست داشتی زیر باران چشمان من چتر میگیری و نه مثل همیشه که زیر باران قدم زدن را می پسندیدی اینبار خیلی مشتاق و بی حوصله از آن می...
-
نفرین به تو
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 03:55
چه خوش خیال بودم من ، نفرین به تو غریبه به تو که روزی آشنا ترین لحظه هایم بودی سکوت خسته و قلب شکسته ام را ببین با من چه کردی ،؟
-
کاش آن یک بار که دیدمت
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 01:37
بی تو دلم میگیرد و با خودم میگویم کاش آن یک بار که دیدمت گفته بودم که بی تو گاه دلم میگیرد که بی تو گاه زندگی سخت میشود که بی تو گاه هوای بودنت دیوانهام میکند اما نمیگفتم که این «گاه» ها گهگاه تمامِ روز و شب من میشوند آن وقت بغض راه گلویم را میگیرد درست مثل همین روزها
-
دلم باران می خواهد...
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 01:36
دلم باران می خواهد... فقط باران..با یک بغض به اندازه تمام دلتنگی هایم.. بعد تو هم بنشینی کنار پنجره و هردو باهم..قطره های باران را بشماریم.. یک دو سه ... و بعد اصلا یادمان برود که همه اینها خیال است.. تو باران ...؟! من و بعد اصلا یادمان برود که همه اینها خیال است.. تو باران ...؟! من
-
فرصت ما تموم شده
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 01:35
فرصت ما تموم شده باید ازین قصه بریم فرقی نداره منو تو کدوممون مقصریم خاطره هارو یادمه لحظه به لحظه مو به مو هیچیو یاد من نیار انقد خرابم که نگو بد بودمو بدتر شدم میرم با پاهای خودم میرم نمیدونم کجا آخ کم آوردم به خدا دلگیرم از دست خودم کاش عاشقت نمیشدم هرجوری میخواستم نشد از غم یه ذره کم نشد من موندم و تنهایی و از...
-
ما با هم
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 01:11
در یک آشنایی دوستانه ما با هم دست دادیم !! تو فقط دست دادی.. و من.. همه چیز از دست دادم
-
یادته
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 01:03
یادته روز اول بهت گفتم میخوام با یک دروغ بزرگ حرفامو شروع کنم؟ تو اخم کردی، گفتم:"دوست نداااارم!" بعد هر دو تامون زدیم زیر خنده.. اما دیروز گفتی که میخوای با یک دروغ بزرگ خداحافظی کنی و بعد فریاد زدی: "دوست داااارم!" هر دومون بغض کردیم.. و تو رفتی، برای همیشه
-
گاهی وقتا زندگی
شنبه 27 آذرماه سال 1389 02:36
گاهی وقتا زندگی تمام حواسشو جمع می کنه تا ببینه تو چه چیزی رو دوست داری تا همونو ازت بگیره
-
چشم های ِ وحشی ِ مرا
شنبه 27 آذرماه سال 1389 02:34
آنقدر به من نزدیکی که ... دیگر فاصله ها جرات خودنمایی ندارند ... با من حرف بزن که در سکوت هیچ نیافتم و همه چیزم را از دست دادم باور کن آسمانی می شوم وقتی نگاهت می کنم ... رها می شوم وقتی صدای خوب تو را می شنوم ... به هوسهایم پاسخ بگو که همچنان می سوزم ولی از گفتنش شرم دارم . میخواهم بدانم که مرا میبینی ... ای کاش مرا...
-
روزی با خودم فکر کردم
شنبه 27 آذرماه سال 1389 02:31
روزی با خودم فکر کردم اگر او را با غریبه ای ببینم شهر را به آتش میکشم ولی امروز حاضر نیستم کبریتی روشن کنم تا ببینم او کجاست ...
-
گفتی ...!
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 00:43
گفتی:چرا دوس ت م داری ؟ تمام پرنده ها سکوت کردند من به قایقی نگاه کردم که به دریا می رفت گفتی:چقدر دوست م داری؟ آفتابگردان ها به سمت آفتاب چرخیدند من به عقابی نگاه کردم که با آسمان اوج می گرفت گفتی: مرا بیشتر دوست داری یا شعر را ؟ دیگر شعر نگفتم رفتی تا برای خودت شاعری پیدا کنی...!
-
چقدر عجیب عاشق شدی "
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 00:37
می گذرند و می گویند : " چقدر عجیب عاشق شدی " و من بی توجه به گفته ها ٬ منتظرم تا تو بیایی٬ با طنین فراموشی نبودن ها . ولی کم کم تیک تاک ثانیه های انتظار به من فهماند٬ چقدر دیر است!!!!!! و دیدم که تو هرگز نمی آیی نمی خواهم باور کنم که حالا ٬میان اصوات خاموش اشک همه می گذرند و می گویند : " چقدر ساده...
-
می خواهی بروی ؟!
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 00:35
می خواهی بروی ؟ ! پس بی بهانه برو ! بیدار نکن خاطره های خواب آلوده را ... صدایت همان صدا ، نگاهت نـاتـنی و دستهایت سرد است ، و من می دانم : محبت ساختگیـت ،عشق دروغینت و چشمان پر فریبت ، آخر روزی گرفتارت خواهند ساخت ...
-
به دنبال تو...!
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 00:32
شبکه های تلویزیون را بالا و پائین می روم در خبرها خبری از تو نیست دنیا تو را فراموش کرده و من در فراموشی دنیا به دنبال تو می گردم...!
-
نگفتم . . . !
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 00:31
خواستم بگویم: کنارت هستم ، ازپشت هر چه فاصله از کنار هر چه مرز که بی پیراهن سفید هم می شود دوست بود راضی و بی سوال ! گفتی : نگو ... نگفتم اما دلم ، پیش " نگو ی" تو ماند
-
تو مقصر نبودی
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 00:28
و مقصر نبودی عاشقی یاد گرفتنی نیست هیچ مادری گریه را به کودکش یاد نمی دهد عاشق که بودی دستِ کم تَشَری که با نگاهت می زدی دل آدم را پاره نمی کرد مهم نیست من که برای معامله نیامده ام اصل مهم این است که هنوز تمام راه ها به تو ختم می شوند وتو در جیب هایت تکه هایی از بهشت را پنهان کرده ای نوشتن فقط بهانه ای است که با تو...
-
شب
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1389 15:08
شب را دوست دارم چرا که در تاریکی چهره ها مشخص نیست و هر لحظه این امید در درونم ریشه می زند که آمده ای ولی من ندیده ام...!
-
فاصله ها
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1389 15:07
فاصله ها را تو یادم دادی وقتی که با لبخند دور شدی از من عکاس بهتر از ما فاصله ها را می فهمید تو در عکس نیستی فاصله یعنی تو...
-
گریه های شبانه من
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1389 15:04
گریه های شبانه من ارزانی نگاه های عاشقانه تو باد از امروز تا فردا و فرداها باز هم من هر روز روی جاده های مه گرفته انتظار به انتظار تو خواهم نشست می دانم که روزی تو باز می آیی تا آن روز ای سبز ترین خاطره من چشمانم را به احترامت نخواهم بست
-
طاقت جدایی ندارم
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1389 15:00
طاقت جدایی ندارم ، اما سر نوشت ما یکی نیست ، با هم بودن همیشگی نیست! طاقت یک لحظه بی تو بودن مرا می آزارد ، به خدا نمی توانم بی تو زندگی کنم ، عاشقت هستم ، نمی توانم بی تو نفس بکشم! آخر قصه ی ما تلخ است ، کلام آخر ما خداحافظیست! هر دوی ما با کوله باری از خاطره می رویم ، تا اینجا با هم آمدیم ، اما از این به بعد تنها می...
-
برو اما ...!
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1389 14:59
برو اما ...! فراموشم نکن برو ، برو که این عشق ما من نمی سازد..... خاطراتت را ، چه تلخ ، چه شیرین ، همه را با خود ببر.... برو ولی بدان که من دیوانه وار تو را دوست می داشتم ، بدان که یک دریا برایت اشک ریختم ، زندگی ام ، عشقم را فدای آن قلب نامهربانت کردم.... برو ، اما بدان که قلبم را شکستی ، عشق را در قلبم کشتی و زندگی...