بی تو دلم میگیرد
و با خودم میگویم
کاش آن یک بار که دیدمت
گفته بودم
که بی تو گاه دلم میگیرد
که بی تو گاه زندگی سخت میشود
که بی تو گاه هوای بودنت دیوانهام میکند
اما نمیگفتم
که این «گاه» ها
گهگاه
تمامِ روز و شب من میشوند
آن وقت بغض راه گلویم را میگیرد
درست مثل همین روزها
مرهم دردمندان مرجان سلام و مرحبای مولایت باد .[گل]
باز هم بانگارش مروارید وارت مرا به وجد آوردی..
بسی قابل تامل و تحسین برانگیز است نورچشمم.
هیبت بوسه می زنم بر آن دست و قلم پرطمطراق ات.[ماچ]
چناچه مقدور است قدم رنجه کن و خاک پای خویش را توتیای چشمم ساز و از پیک کلبه ام ( مهاجر تیره بخت) با نگاه رویایی و نظر زیبایت مسرورم کن.[گل]
یاهو
با سلام اگر زحمتى نیست قدم رنجه فرمایید و از هر دو وبلاگم بازدید به عمل آورى که مطالب وبلاگم تراوشات ذهنى من است با تشکر
نه به دیروزهایی که بودی فکر می کنم
نه به فرداهایی که شاید بیایی
می خواهم امروز را زندگی کنم
خواستی باش
نخواستی نباش...!
8
ای کاش که در نیمه ی این راه
فریاد نمی زدی که برگرد...
ای کاش که این قصه نمی شد
ای کاش شبانگاه که می شد
این پنجره تا صبح سحر باز نمی ماند
حسرت زده ای بر لب این پنجره ای کاش
با یاد دو چشمان تو آواز نمی خواند
ای کاش کلاغی که فرورفت در افاق
در باغچه کوچک تو باز نشیند
تا از طرف من ،سر فرصت دوسه باری
به دردم خورد خیلی زیبا بود.تشکر