متن های عاشقانه

هر کی عاشقه بیاد تو

متن های عاشقانه

هر کی عاشقه بیاد تو

شب

شب را دوست دارم

چرا که در تاریکی

چهره ها مشخص نیست

و هر لحظه

این امید

در درونم ریشه می زند

که آمده ای

ولی من ندیده ام...!

فاصله ها

 فاصله ها را تو یادم دادی

                           وقتی که با لبخند

                                           دور شدی از من

عکاس بهتر از ما فاصله ها را می فهمید

تو در عکس نیستی

                        فاصله یعنی تو...

گریه های شبانه من

گریه های شبانه من ارزانی نگاه های عاشقانه تو باد از امروز تا فردا و فرداها باز هم من هر روز روی جاده های مه گرفته انتظار به انتظار تو خواهم نشست می دانم که روزی تو باز می آیی تا آن روز ای سبز ترین خاطره من چشمانم را به احترامت نخواهم بست

طاقت جدایی ندارم

طاقت جدایی ندارم ، اما سر نوشت ما یکی نیست ، با هم بودن همیشگی نیست!

طاقت یک لحظه بی تو بودن مرا می آزارد ، به خدا نمی توانم بی تو زندگی کنم ،

عاشقت هستم ، نمی توانم بی تو نفس بکشم!

آخر قصه ی ما تلخ است ، کلام آخر ما خداحافظیست!

هر دوی ما با کوله باری از خاطره می رویم ، تا اینجا با هم آمدیم ،

اما از این به بعد تنها می رویم!

راه من و تو دیگر جداست از هم ، دستهای من و تو دیگر برای هم نیست!

اما قلب هایمان همیشه یکیست ، عشقمان همیشه جاودانه خواهد ماند!

طاقت جدایی را ندارم ، شعر تلخ جدایی را نخوان

که طاقت اشک ریختن را ندارم ،

برایم نامه ننویس که طاقت خواندنش را ندارم ، خداحافظی نکن ،

که طاقت رفتنت را ندارم!

برو ، بی آنکه به من بگویی می خواهم بروم فقط برو ، از من دور شو ،

نگذار صحنه تلخ رفتنت را ببینم ،

نگذار هنگام رفتنت اشک بریزم ، زانو به بغل بگیرم و التماس کنم که نرو!

تمام شد ، همه چیز تمام شد ، دیگر من و تو با هم نخواهیم بود ،

عاشق همیم اما سرنوشت با ما یار نیست ، این زندگی به ما وفادار نیست!

طاقت رفتنت را ندارم ، اما راهی جز جدایی نیست ،

همه می خواهند ما با هم نباشیم در کنار هم نباشیم ،

می خواهند تنها باشیم ، یا نه ، سهم کسی دیگر باشیم!

طاقت جدایی را ندارم ، تحمل بی تو بودن سخت است ،

شاید از غصه ی نبودنت بمیرم!

برو اما ...!

برو اما ...!

 فراموشم نکن

برو ، برو که این عشق ما من نمی سازد.....

خاطراتت را ، چه تلخ ، چه شیرین ، همه را با خود ببر....

برو ولی بدان که من دیوانه وار تو را دوست می داشتم ، بدان که یک دریا

  برایت اشک ریختم ، زندگی ام ، عشقم را فدای آن قلب نامهربانت کردم....

 برو ، اما بدان که قلبم را شکستی ، عشق را در قلبم کشتی و زندگی

 را برایم پوچ و بی معنا کردی.....

 برو به همان سرزمین خوشبختی ها تا من نیز در این سرزمینی

  که یک با وفا نیز در آن نیست تنها بمانم....

 همه امیدم به تو بود ، زندگی را با تو زیبا میدیدم ، اگر دو سه خطی می نوشتم

  برای تو  و به عشق تو بود حالا دیگر نه امیدی در دل دارم ، نه زندگی را زیبا می بینم

 و نه دیگر شوقی برای نوشتن دارم....

 همه را سوزاندی ، هر چه از عشق تو نوشته بودم را سوزاندی و تنها خاکستر

  آن و چند تکه کاغذ نیمه سوخته که از جدایی بر روی آن نوشته بودم

 در قلبم مانده است....

 برو اما فراموشم نکن ، گهگاهی غروب را میب ینی مرا نیز یاد کن ،

 اگر زیر باران قدم زدی به یاد من نیز باش ..... بدان که من همیشه و همیشه

  یک تنها می مانم و با هیچکس هیچ عهد و پیمانی را نخواهم بست!

 عاشق شدن دیگر از ما گذشت ، نه من حوصله خواندن این قصه تلخ

  را دارم و نه دلم شوقی برای عاشق شدن دارد!

 عاشقی از ما گذشت عزیزم..... تنها آرزوی خوشبختی تو را از خدای خویش دارم

 و شاید بعد از زمان جداییمان بتوانم با این آرزو همچنان عشقم را به تو ثابت کنم...

 نمی توانم فراموشت کنم ای تو که مرا سوزاندی ، قلب عاشق و در به درم را

 شکستی و مرا با کوله باری از غم و غصه رها کردی!

 برو که دیگر عشق با ما یار نیست ، سرنوشت هوای

  ما را ندارد ، این زندگی با ما هم ساز نیست!

 برو اما فراموشم نکن با اینکه می دانم روزی فراموش می شوم.....

 می دانم یار مهربانم پای تو می مانم