قرارنبود آن وقت هایی تو به این زودی ها جایشان را عوض کنند.
قرار نبود اگر کسی خیالش از وفاداری دیگری راحت شد گنجشک های بی پناه حس
اورا با تیرو کمان عادت نشانه بگیرند.
قرار نبود عشق هم مثل گیلاس و بوسه و عیدی اولش قشنگ باشد.
قرار نبود کسی سختش باشد بگوید دوستت دارم.
قرار نبود با هوای شکستن دل دیگری بماند.
قرار نبود هر کس به هوای شکستن دل خودش بماند
( به کدام هوا مانده ای تا بحال؟ )
قرار نبود بین عشق وقفه بیفتد.
قرار نبود عاشقی یک قرن در میان پشت تبرک چند خاطره مخمل گذشته تکرار شود.
قرار نبود کسی دیر کند تاخیر کند.
قرار نبود دیوانه ای برای شکستن دیوانگی طلب زنجیر کنئد.
قرار نبود عشق کسی را از دیگری سیر کند.
قرار نبود کسی جز خودمان روی دلها یمان تاثیر کند
تابستان رفت ،
پاییز آمد..
مهر
نه!!!
تو بی اعتنا به ویرانی من در باد...
در باد رفتی ...!!
از تمام پیاده روهای خاطره عبور میکنی
بی آنکه خاطرم را همراه برده باشی...
گفتی نمی خواهم اتفاق دیدارت تکرار شود
آسوده باش !!
دیگر آشنایی نخواهم داد
تا من و تو هم ساده از کنار هم بگذریم...
عادت نکرده ام هنوز!!
خیال میکنم روزی باز میگردی
آرام از پشت سر می آیی
مرا که به انتهای خیابان خیره شده ام
دوباره به نام کوچک صدا می زنی
و
عمر تنهایی ام
به پایان می رسد...
یک برگ دیگر از تقویم عمرم را پاره می کنم
امروز هم گذشت
پس چرا نیامدی؟
غنچه های باغ هم دیگر حرفهایت را نمی بینند
میان کوچه های تاریک غربت و تنهایی
صدای قدمهایت را می شنوم
اما تو نیستی
قول داده بودی برایم سیب بیاوری
سیب سرخ خورشید
رفتی و خورشید را هم بردی
و من در این کوچه های تنگ و تاریک
سرگردانم و منتظر
و هر روز
برگی از زندگی ام را ورق می زنم
امروز به پایان دفترم نزدیکم
|