یک برگ دیگر از تقویم عمرم را پاره می کنم
امروز هم گذشت
پس چرا نیامدی؟
غنچه های باغ هم دیگر حرفهایت را نمی بینند
میان کوچه های تاریک غربت و تنهایی
صدای قدمهایت را می شنوم
اما تو نیستی
قول داده بودی برایم سیب بیاوری
سیب سرخ خورشید
رفتی و خورشید را هم بردی
و من در این کوچه های تنگ و تاریک
سرگردانم و منتظر
و هر روز
برگی از زندگی ام را ورق می زنم
امروز به پایان دفترم نزدیکم