گفتی با قهر رفتی ، گفتم دیروز نرسیده بودم که امروز رفته باشم ، من از آغاز از نخستین دیدار کنار تو مانده امگفتی هوایم را از صدایت پر کردی و یک روز بی خبر صدا را بریدی و رفتی ، گفتم دور یا نزدیک چه فرقی میکند اگر صدا را میشنوی؟گفتی نزدیک تر باید می آمدی ، گفتم فاصله در نگاه ماست اگر مرا میخواهی با من حرکت کن ، نایست با من بیاگفتی کجا؟ گفتم به نزدیک ترین جای این گره به عمیق ترین جای این صدا که ما را به جانب یکدیگر پرت میکند ،صدایی مشترک که دریا شدن را به ما می آموزدگفتی میدانم بازگشت صدای خود را از من میخواهی ، من شاید انعکاس صدای تو نبودم؟ ، گفتم بودی ، هستی و خواهی بودمن از تو گلایه ندارم!!گفتی من سایه توام نه گلایه! ، گفتم باش در من باش نه بیرون از منگفتی هستم ، هستم...اما تو برای اینکه بگویی هستی نباید میرفتی! ، گفتم چگونه بگویم؟ جابجایی منحرکت من است نه هجرت و جدا شدن ، من حرکت میکنم که از تو بنویسم که تو را از تمام زاویه هایتمام منظره هایت دیده باشم... !!!