زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبابکشی کردند.
روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایهاش درحال آویزان کردن رختهای شسته است و گفت: لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباسشویی بهتری بخرد.
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.
هربار که زن همسایه لباسهای شستهاش را برای خشک شدن آویزان میکرد، زن جوان همان حرف را تکرار میکرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباسهای تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت:”یاد گرفته چطور لباس بشوید. ماندهام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده..”
مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجرههایمان را تمیز کردم!
سلااااااااااااااااااااااااااااااام
به به به به به به
وبلاگت خیلی خوفه
خوشمان آمد
بقول مهران مدیری وبلاگ آلی پرفشار
موفق باشی دوست من
راستی خوشحال میشم تبادل لینک داشته باشیم
اگه دوست داشتی من رو لینک کن خبر بده لینکت کنم
اینم عنوان وبلاگم
فروشگاه اینترنتی مرسی شاپ
http://www.mer30shop.mihanblog.com