چه خوش خیال بودم من ، نفرین به تو غریبه به تو که روزی آشنا ترین لحظه هایم بودی سکوت خسته و قلب شکسته ام را ببین با من چه کردی ،؟
بی تو دلم میگیرد
و با خودم میگویم
کاش آن یک بار که دیدمت
گفته بودم
که بی تو گاه دلم میگیرد
که بی تو گاه زندگی سخت میشود
که بی تو گاه هوای بودنت دیوانهام میکند
اما نمیگفتم
که این «گاه» ها
گهگاه
تمامِ روز و شب من میشوند
آن وقت بغض راه گلویم را میگیرد
درست مثل همین روزها
فقط باران..با یک بغض به اندازه تمام دلتنگی هایم..
بعد تو هم بنشینی کنار پنجره
و هردو باهم..قطره های باران را بشماریم..
یک
دو
سه
...
و بعد اصلا یادمان برود
که همه اینها خیال است..
تو
باران
...؟!
من
و بعد اصلا یادمان برود
که همه اینها خیال است..
تو
باران
...؟!
مندر یک آشنایی دوستانه ما با هم دست دادیم !! تو فقط دست دادی.. و من.. همه چیز از دست دادم